حکایتی از انتظار دروغین برخی ها برای ظهور امام زمان (عج)

انتظار ظهور امام زمان (عج) یکی از مهم‌ترین ارکان دین اسلام است. منتظران فرج بر این باورند که در آخرالزمان، امام زمان (عج) ظهور خواهند کرد و جهان را از ظلم و ستم نجات خواهند داد. انتظار ظهور امام زمان (عج) موجب تقویت ایمان و امید در دل منتظران می‌شود و آنها را برای مبارزه با ظلم و ستم و برقراری عدالت آماده می‌کند.

در روایات اسلامی، انتظار ظهور امام زمان (عج) به عنوان یکی از بهترین اعمال معرفی شده است. امام صادق (ع) می‌فرمایند: «انتظار فرج، عبادتی است که از همه عبادات بالاتر است.»

منتظران فرج می‌توانند با دعا و توسل به امام زمان (عج)، انجام اعمال صالح و مبارزه با ظلم و ستم، زمینه ظهور آن حضرت را فراهم کنند. اما با تمام این ها چرا هنوز امام زمان ظهور نکرده و چرا هنوز آن سیصد و سیزده نفر یار امام زمان تکمیل نشده است؟

در ادامه حکایتی را در این مورد میخوانیم که در کتاب مطلع الانوار اثر علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی نقل شده است.

در قسمتی از کتاب مطلع انوار جلد 1 آمده است:

 

آقای میرجهانی که از وعّاظ شهیر خراسان و از محترمین آستانه قدس و مرد دانشمندی هستند نقل نمودند، و ایضاً بنده این نقل را از آقا میرزا احمد مصطفی سنگر در نجف اشرف و سایر رفقا شنیده‌ام که:

در حلّه مردی بود بسیار عابد و زاهد و عالم، مردم را به انتظار فرج حضرت بقیّة الله عجل الله [تعالی] فرجه دعوت می نمود، و به گریه و ندبه و دعا بر تعجیل ظهور دعوت می کرد، تا آنکه جماعتی از مردم [که] غمّ و همّشان دعا بر فرج بود مجالسی ترتیب داده و در آن دعا می نمودند همگی شمشیر خریده و انتظار ظهور آن حضرت را داشتند؛ نام این مرد آقای شیخ علی حلاّوی بوده، و هم اکنون بعد از سال ها مقام حضرت حجّة در خانه او برپاست.

روزی آقا شیخ علی از کاظمین به حلّه می رفته است، در راه خدمت حضرت مشرّف می گردد و بسیار اظهار ادب نموده و تقاضای ظهور می کند.

حضرت می‌فرمایند: هنوز عدّه‌ای که خداوند وعده داده فراهم گردند فراهم نشده است و سیصد و سیزده تکمیل نگشته.

عرض می کند: قربانت گردم هم اکنون در حلّه بیش از هزار نفر انتظار فرج را دارند، و اگر ظهور کنید تمام این افرادی که تا به حال مجالس دعا ترتیب داده در فراقت می گریستند، در رکاب مبارک، حاضر برای انجام خدمت خواهند بود.

حضرت می‌فرمایند: چنین نیست، و از محبّین ما در حلّه دو تن بیش نیستند، یکی تو هستی و دیگری جوانی است قصّاب؛ حال که به حلّه رفتی تمام مدّعین را در خانۀ خود دعوت کن و بشارت مقدم مرا بده، و به طوری‌که کسی نفهمد دو گوسفند در بام خانه قبلاً برده و در آنجا ببند تا من بیایم.

شیخ علی به حلّه در آمد و مردم را دعوت به منزلش نموده بشارت تشریف فرمائی آقا را داد. محبّین جمع شدند و شادی‌ها کردند، عطرها پاشیده، عودها برافروخته، چراغانی نموده، همگی تشریف فرمائی حضرت را ساعت شماری می‌کنند. در این هنگام نوری سبز رنگ از جانب قبله حرکت نموده بر بام خانۀ شیخ علی فرود آمد.

     حضرت ولی عصر عجل الله [تعالی] فرجه الشریف از میان نور در بام خانه قرار گرفتند. اولاً حضرت جوان قصّاب را صدا زدند، جوان بر بام برآمد؛ حضرت دستور دادند که یکی از گوسفند‌ها را نزدیک ناودان ذبح کند، جوان ذبح نموده خون از ناودان جاری شد؛ مردم همه با هم گفتند: عجبا حضرت جوان را کشتند! مبادا ما را هم صدا زده و روی بام ذبح کنند! در این حال حضرت، آقا شیخ علی را صدا زدند، شیخ علی بر بام بالا آمد؛ حضرت فرمودند که: شیخ علی گوسفند دیگر [را] نزدیک به ناودان ذبح نماید. ذبح نموده خون گوسفند در ناودان جاری شد؛ ترس و وحشت مردم را فراگرفت و هر کسی به دیگری می‌گفت که شیخ علی هم کشته شد! هم اکنون است که حضرت یک یک از ما را صدا زده و سر ببرند! هر یک بر جان خود بیمناک شده، از گوشه‌ای به طوری‌که رفیقش نداند مخفی شده راه فرار اختیار کرد.

کم‌کم همه رفتند و یک تن باقی نماند، در این حال حضرت فرمودند: آقا شیخ علی رفقای خود را صدا کن برای نصرت و یاری من بیایند بالای بام آنها را ببینم!

آقا شیخ علی هرچه صدا زد جوابی نشنید، سپس نزدیک آمد دید در خانه یک نفر هم نیست!

حضرت فرمودند: این بود یارانی که گمان می‌کردی در فراق من راحت ندارند و همه حاضر برای نوشیدن شربت شهادت در رکاب من هستند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید